دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 42هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی. این ناحیه جلگه، معتدل و دارای 2 رشته قنات است. محصول آن غلات و چغندرقند و شغل اهالی، زراعت است. از شریف آباد قزوین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در 42هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی. این ناحیه جلگه، معتدل و دارای 2 رشته قنات است. محصول آن غلات و چغندرقند و شغل اهالی، زراعت است. از شریف آباد قزوین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. (برهان). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. (آنندراج). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن. (غیاث) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. (تاریخ بیهقی). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. (تاریخ بیهقی). نادیدن او همی مرا بگزاید گرگ آشتئی کنیم تا چون آید. فرخی. این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 444). روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند. خاقانی (دیوان ص 116). گر تو ز گناه من خبر داشتئی چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی. عزالدین اصفهانی (مستوفی ممالک سلطان سنجر). گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی اکنون که زمانه پایدار است مرا بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی. قوام الدین ابوالقاسم (وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی). باد که با خاک به گرگ آشتی است ایمن ازین راه ز ناداشتی است. نظامی. امان که یافت از گرگ دغل باز که با روبه کند گرگ آشتی باز. عطار. با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی بازی برمیدهد تا کندت خوک بند. عطار. چکند بره با حمایت تو گرگ آشتی سگ شبان را. سیف اسفرنگ. ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی. آصفی. گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او این آن عنایت است که یکرو نمیکند. شفائی. از دل برون نکرد خیال جفا هنوز گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز. سلیم. پیراهن یعقوب اگر صلح کند گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست. محسن تأثیر (از آنندراج)
صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. (برهان). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. (آنندراج). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن. (غیاث) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. (تاریخ بیهقی). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. (تاریخ بیهقی). نادیدن او همی مرا بگزاید گرگ آشتئی کنیم تا چون آید. فرخی. این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 444). روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند. خاقانی (دیوان ص 116). گر تو ز گناه من خبر داشتئی چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی. عزالدین اصفهانی (مستوفی ممالک سلطان سنجر). گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی اکنون که زمانه پایدار است مرا بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی. قوام الدین ابوالقاسم (وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی). باد که با خاک به گرگ آشتی است ایمن ازین راه ز ناداشتی است. نظامی. امان که یافت از گرگ دغل باز که با روبه کند گرگ آشتی باز. عطار. با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی بازی برمیدهد تا کندت خوک بند. عطار. چکند بره با حمایت تو گرگ آشتی سگ شبان را. سیف اسفرنگ. ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی. آصفی. گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او این آن عنایت است که یکرو نمیکند. شفائی. از دل برون نکرد خیال جفا هنوز گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز. سلیم. پیراهن یعقوب اگر صلح کند گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست. محسن تأثیر (از آنندراج)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 12000گزی جنوب شهسوار و 3000گزی جنوب بلده. هوای آن معتدل و مرطوب دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سه هزار ولمرود تأمین میشود. محصول آن برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. اکثر تابستان به ییلاق میروند. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 12000گزی جنوب شهسوار و 3000گزی جنوب بلده. هوای آن معتدل و مرطوب دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سه هزار ولمرود تأمین میشود. محصول آن برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. اکثر تابستان به ییلاق میروند. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم بر آن آسیابان سرش گشت گرم. فردوسی. ، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت. فردوسی
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم بر آن آسیابان سرش گشت گرم. فردوسی. ، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت. فردوسی
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه). اگرچه مرا با چنین برگ و ساز به هم پشتی کس نیاید نیاز. نظامی
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه). اگرچه مرا با چنین برگ و ساز به هم پشتی کس نیاید نیاز. نظامی
آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد صلح بنفاق و مکر و فریب: قورچی باشی که مرد خیر اندیشی بود در مقام اصلاح درآمده میانه ایشان گرگ آشتی واقع شد
آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد صلح بنفاق و مکر و فریب: قورچی باشی که مرد خیر اندیشی بود در مقام اصلاح درآمده میانه ایشان گرگ آشتی واقع شد